به گزارش شهرآرانیوز؛
دیوید پرسید: «این بلوچستان کجاست؟» و سردبیر پاسخ داد: «نمی دونم! بیا بریم پیداش کنیم!» و دقیقهای بعد، سردبیر مجله تایمز و دیوید بارنت هر دو ایستاده مقابل نقشه بزرگ جهان، مثل دانشمندانی که فقط چند قدم تا یک کشف مهم فاصله دارند، با نوک رواننویس، تکبهتک کشورها و استانهای خاورمیانه را مرور میکردند.
انگشت اشاره آقای سردبیر جایی حوالی ایران و پاکستان و افغانستان متوقف شد. زیر نام سیستان و بلوچستان خط کشید و گفت: «خودشه!» چند روز بعد، دیوید بارنت، یک بلیت به سمت ایران گرفت تا برای تهیه گزارش تصویری از سیستان و بلوچستان به ایران سفر کند. قرار بود عکسها ضمیمه یک مقاله در مجله تایمز شود. غافل از آنکه این یک مأموریت ساده نبود.
هواپیما داشت در یکی از تاریخیترین صفحات تاریخ معاصر ایران فرود میآمد و آن پاییز عجیب سال۱۹۷۸ آبستن یک تجربه ماجراجویانه برای عکاسی بود که تا پیش از آن، در میدانهای نظامی و تاریخساز بسیاری حضور داشت، اما نمیدانست ایران آن روزها، مرکز تحولات خاورمیانه است. دیوید بارنت اقبال بلندی داشت که به واسطه یک مأموریت فرعی، فرصت حضور در یک موقعیت بیتکرار به او دست داده بود. هرچند در آخرین روز سفر، تصمیم عجولانهای گرفت.
از وقتی پایش به ایران رسیده بود، اخبار پراکنده مختلفی شنیده بود. میدانست جایی دورتر از سیستان و بلوچستان، مرکز تظاهرات و شلوغیهاست. مردم در اعتراض به حکومت شاه ایران متحد شده بودند و رهبر این جنبش، به فرانسه تبعید شده بود. نام آیتا... خمینی را قبلا شنیده بود. خبر کشته شدن معترضان در تظاهرات، شاخکهای خبرنگاریاش را تکان داده بود و دلش میخواست کار که در سیستان تمام شد، چند روزی بیشتر در ایران بماند.
پس خود را به تهران رساند. زمانی به پایتخت رسید که یک روز از جشن سال نوی میلادی گذشته بود. او حالا ترجیح میداد تا در عوض آنکه به دفتر مجله برگردد، حلقه فیلمهایش را تحویل سردبیر دهد و بعد با خیال راحت خستگی سفر را با تعطیلات کریسمس درکند، توی ایران بماند تا سرکی در روزهای ملتهب تاریخ این کشور بکشد.
عصر همان روزی که به تهران رسید، وسایلش را گذاشت در هتل و همراه با یکی از عکاسهایای پی (آسوشیتد پرس) به خیابانها رفت. کمی بعد در دل اعتراضات، از بوی باروت توی خیابانها و فریاد جوانان و گریزهای آغشته به شعار، فهمید اینجا قلب تاریخ ایران است.
صدای شلیک مأموران در میدان اصفهان میپیچید و صدای شاتر دوربین دیوید بارنت را در خود میبلعید. حالا او مطمئن بود میخواهد باقی تعطیلات کریسمس را در خاک ایران بماند تا بتواند شاهد باقی ماجرا باشد. شنیده بود این آخرین روزهایی است که شاه در ایران حضور دارد، اما به صحت و سقم اخبار اطمینان نداشت. خودش را به گعده جوانها نزدیک میکرد و همراه با همکارش تلاش میکرد تا در حلقه نیروهای مردمی، اطلاعات بیشتری کسب کند.
دیوید با دوربینش خود را به آخرین حضورهای عمومی شاه در ایران نزدیک کرده بود و او از دریچه ویزور دوربین خود، شاه مردود ایران را بارها زیر نور آفتاب روز به چشم دیده بود و نمیتوانست باور کند بالاترین مقام سیاسی یک کشور، در حلقه محافظان و پارکابهای پرشمار خود، دارد آخرین روزهای حکومتش را سپری میکند. اگر شلوغیهای توی خیابانها نبود، هیچ چیز در چهره شاه ایران، خبر از سقوط حکومت نمیداد. با این همه صبر کرد و با نگاه کنجکاو و دقیق و هوشمندانهاش به تماشا و ثبت ابعاد مختلف این تقابل تاریخی نشست.
وقتی چشم از ویزور دوربین برداشت و به قاب زندهای که ثانیهای پیش ثبت کرده بود نگاه کرد، یقین کرد که راستی راستی شاه ایران رفتنی است. این را از مشاهده یک نیروی ارتشی روی شانههای یک نیروی مبارز مردمی باور کرد. عکسی که یکی از هزاران قاب مستند او از حواشی پیروزی انقلاب بود.
حق با جوانهایی بود که در حلقه گفتوگوهای صمیمانهشان به او وعده رفتن شاه و بازگشت رهبر انقلاب را داده بودند. حضرت آیتا... خمینی داشت از تبعید به ایران برمیگشت و او تمام آن روزها، در انتظار چنین لحظهای روزها را در تهران و چندین شهر دیگر از جمله مشهد و اصفهان و تبریز به شب رسانده بود و حالا در فرودگاه حاضر بود.
لابهلای خیل جمعیت مردم مشتاق و دیگر عکاسانی که هرکدام قدر و قیمت حضور در آن لحظه تاریخی را به خوبی درک میکردند. دیوید بارنت بود و آخرین مدل دوربینهای عکاسی و دنیایی از سوژههای قیمتی. کافی بود سری بچرخاند تا بتواند ابعاد گستردهتری از این انقلاب مردمی را در تاریخ ثبت کند. او در روزهای بعد به همراه همکار خود درایپی به فرودگاه میرفت تا بتواند تازهترین گزارشهای تصویریاش را از طریق مسافران به دفتر مجله برساند.
او به محبت غریبهها امید داشت و این روال هر روزش بود، اما شگفتانگیزتر از تجربه حضور در خیابانها، فرصت ورود به مدرسه رفاه بود. جایی که حضرت امام (ره) پس از ورود به ایران در آن حاضر شد تا فعالیت و قدرت خود را در میان مردم از سر بگیرد. دیوید بارنت بعد از مدتها تقلا مجوز ورود به داخل مدرسه را پیدا کرده بود و حالا در حالی از پشت پنجرههای بسته داخل ساختمان به حضور مداوم مردم بیرون مدرسه نگاه میکرد، انگار داشت یک قاب تلویزیونی را با صدای بسته تماشا میکرد.
او در فاصله چند متری از امام (ره) در اتاقی حضور داشت که بسیاری از سران انقلاب گرد امام (ره) حلقه زده بودند و او میتوانست با لنز دوربین خود، این حضور شکوهمندانه را در تاریخ ثبت کند. او در آن موقعیت، چشم هزاران مشتاقی بود که دلشان میخواست آن لحظه داخل مدرسه رفاه باشند. بعدها با قابهایی که ثبت کرد دست مخاطب را گرفت و با خود به داخل مدرسه برد. بعدتر از قابهای محدود مدرسه بیرون آمد و در کنفرانسهای خبری امام (ره) حاضر شد.
یکی از پرترههای چشمنواز او از امام (ره)، بالاخره یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی درحالی که نام حضرت امام (ره) به عنوان مرد سال در مجله تایمز معرفی شده بود، در این نشریه منتشر شد، اما اگر دیوید بارنت تنها چند روز دیرتر خاک ایران را ترک میکرد میتوانست در جشن پیروزی انقلاب شرکت کند. او هرگز گمان نمیکرد جای خون روی در و دیوار خیابانهای شهر به این زودیها با آذینبندی روزهای جشن پوشیده شود. با اینهمه دستاورد او از سفر چهلوچهارروزهاش به ایران سالها بعد (۲۰۰۹) در قالب کتابی با عنوان «۴۴ روز: ایران و بازسازی دوباره جهان» در واشنگتن منتشر شد.
مجموعه عکسی که به نقل از دیوید بارنت در صدد نمایش انقلاب ایران به آیندگان بود و در قامت یک عکاس تاریخنگار در تلاش بود تا از طریق تصویر آشکار کند چه کسی مهمترین و خاصترین شخصیت را در جهان دارد: «من علاقه دارم که با دوربین خودم به درون این شخصیتها نفوذ کنم و آنها را بشناسم و به مردم معرفی کنم و این چیزی است که من ۵۰سال از عمر خودم را وقف آن کردهام.»